فرمانبرداری از خداوند تا اوج قربانی فرزند
فرمانبرداری از خداوند تا اوج قربانی فرزند حضرت ابراهیم ـ علیه السلام ـ اسماعیل را در مکه رها کرد. اما پیوند مهر پدری و فرزندی تا زمانی که مرور ایام، اسماعیل را تا سن نوجوانی پیش بُرد هرگز از دل ابراهیم
فرمانبرداري از خداوند تا اوج قرباني فرزند
حضرت ابراهيم ـ عليه السلام ـ اسماعيل را در مكه رها كرد.
اما پيوند مهر پدري و فرزندي تا زماني كه مرور ايام، اسماعيل را تا سن نوجواني پيش
بُرد هرگز از دل ابراهيم نسبت به او گسسته نشد و اسماعيل را هيچگاه فراموش نمي كرد،
و به هيچوجه كانون پرعاطفه قلبش، جايي خالي از اسماعيل نبود; هر از چندي او و همسرش
را ديدار مي كرد.
در يكي از اين ديدارها ابراهيم در عالم رؤيا مأمور شد
فرزندش اسماعيل را سر ببرد. از آنجا كه رؤيا و خواب ديدن انبيا، صادق و راستين و حق
است ـ چراكه به مثابه وحي از جانب خدا بايد تلقي شود ـ تصميم گرفت اين مأموريت
فراسنگين را اجرا كند. از اين كه اسماعيل تنها فرزند و يادگار او است مانع از آن
نمي شد در مقام امتثال امر الهي هر چند كه سالخورده شده است فرزندش را قرباني كند.
قرآن كريم از اين جريان و حادثه شگرف و پايمردي ابراهيم
در طاعت از فرمانِ الهي، چنين بازگو مي كند:
وقال انّي ذاهب الي ربّي سيهدين * ربّ هب لي
من الصّالحين * فبشّرناه بغلام حليم * فلمّا بلغ معه السّعي
قال يا بني انّي أري في المنام أنّي أذبحك فانظر ماذا تري قال يا أبتِ افعل ما تؤمر
ستجدني ان شاء الله من الصّابرين * فلمّا أسلما و تلّه للجبين *
و ناديناه أن يا ابراهيم * قد صدّقت الرّؤيا انّا كذلك نجزي المحسنين *
انّ هذا لهو البلاء المبين * وفديناه بذبح عظيم * وتركنا
عليه في الآخرين * سلام علي ابراهيم * كذلك نجزي المحسنين *
انّه من عبادنا المؤمنين * و بشّرناه بإسحق نبيّاً من الصّالحين 16
ابراهيم گفت: تحقيقاً در سوي خداوندگارم روانم، و آهنگ
سوي او دارم. پروردگارا! مرا فرزندي شايسته موهبت فرما. پس در پاسخ به درخواستِ او،
وي را به نوجواني بردبار نويد داديم. و چون اسماعيل با پدر به جايي رسيدند كه بايد
در آنجا دست به كار گردند ابراهيم به او گفت: فرزند عزيزم! حقاً در خواب ديدم تو را
ذَبْح مي كنم، بنگر كه رأي تو چيست؟ گفت: پدرم آنچه بدان مأمور شدي به كار بند، اگر
خدا بخواهد مرا از صابران خواهي يافت. چون هر دو در برابر امر الهي تسليم شدند و
اسماعيل را بر پيشاني بر روي زمين خواباند و دست به كارِ ذَبْحِ او شد، بدو بانگ
برآورديم اي ابراهيم، تو خوابت را عملا باور داشته و آن را به حقيقت پيوستي،
بدينسان ما درستكاران را پاداش نيك مي دهيم. اين كار، آزمايشي آشكار و عاري از
ابهام است. ابراهيم را با گوسفندي بزرگ بازخريد كرديم. و نام نيكوي او را در نسل
هاي پسينيان جاويد ساختيم. درود بر ابراهيم، ما درستكاران را اين چنين پاداش
مي دهيم; چراكه او از بندگان با ايمانِ ما بود. او را به اسحاق، پيامبري از زمره
پيامبران صالح، شمرده و نويد داديم.
آري وقتي ابراهيم در مقام اجراي امر الهي برآمد و كارد به
دست گرفته و بر گلوي نازك اسماعيل نهاد تا از قفا سر او را از پيكر جدا سازد; اما
كارد از بريدن كُند و ناتوان گشت. در اثناي آن، خداوند به ابراهيم فرمود: از ادامه
كار دست بازدارد. چراكه هدف از آزمايش او در پايمردي نسبت به اوامر ما كاملا محقق
گشته بود; و معلوم شد تو در اجراي اوامر من كمترين دريغ را روا نخواهي داشت و بايد
به دست تو كه بت ها را از معابد و از دل مردم واژگون ساختي بناي كعبه كه مظهر توحيد
و سمبلِ بيزاري از شرك است انجام گيرد.
گويند: روزي حضرت ابراهيم ـ عليه السلام ـ به مكه درآمد و
وارد خانه اسماعيل شد; ليكن او را در سراي خويش نديد. همسر اسماعيل را ـ كه پدر
شوهر خود را نمي شناخت ـ در ميان خانه يافت. از او جوياي اسماعيل شد پاسخ داد كه
براي شكار از خانه بيرون رفته است، ابراهيم از اوضاع و احوال آنها پرسيد همسر
اسماعيل گفت در سختي و تنگدستي به سر مي بريم. و از اوضاع بد خود، زبان به شِكْوه و
گله گشود. آنگاه ابراهيم پرسيد آيا ضيافتي در سراي شما انجام مي گيرد، آيا آب و
غذايي در خانه داريد؟ گفت: نه ميهماني داريم و نه آب و غذايي در خانه.
وقتي ابراهيم حالتِ نارضايي را در اين زن احساس كرد و ديد
كه او به آنچه خدا براي آنها مقدر كرده دلخوش نيست و از كيفيت زندگاني خود با همسرش
اسماعيل خشمگين است، و از ورود ابراهيم استقبال به عمل نياورده و مقدم اين تازه
وارد سالخورده را گرامي نداشته، براي ابراهيم چنين همسري در پرورش اسماعيل
ناخوش آيند مي نمود. لذا ابراهيم به او گفت: وقتي شوهر تو به خانه بازگشت سلام مرا
به او ابلاغ كن و بگو آستانه در منزل خود را جابه جا كرده و آن را تغيير دهد.
ابراهيم از راهي كه آمده بود بازگشت و اسماعيل به خانه
مراجعت كرد و احساس نمود جرياني در غياب او اتفاق افتاده است. از همسرش پرسيد: كسي
نزد تو آمد؟ گفت: آري، پيرمردي وارد شد و چنين و چنان گفت. و درباره تو از من سؤال
كرد و من واقعِ امر را براي او گزارش كردم. اسماعيل گفت: آيا تو را به چيزي سفارش
نكرد؟ گفت: چرا; به من گفت كه سلام او را به تو ابلاغ كرده، و از من خواست به تو
بگويم آستانه در منزلت را تغيير دهي. اسماعيل گفت: آن پير سالخورده، پدرم ابراهيم
بود و مرا فرمان داد از تو جدا گردم، برو به خانواده خود بازگرد. اسماعيل او را
طلاق داد و زني ديگر را به همسري گرفت.
مدتي از غيبت ابراهيم گذشت، آنگاه آهنگ مكه نموده و بر
سراي اسماعيل درآمد. اين بار نيز اسماعيل در خانه حضور نداشت. همسر جديدش در خانه
بود، و از ابراهيم استقبال كرده و به او خوش آمد گفت، پرسيد: آيا مراسم ميهماني در
خانه شما برپا مي شود؟ گفت: آري، اين زن، ابراهيم را به ميهماني فراخواند و مقدمِ
او را گرامي داشت. ابراهيم از وضع و حال آنها پرسيد; پاسخ داد: ما در شرايطي خوب و
مطلوب و فراواني روزي به سر مي بريم و خداي را نيز سپاس گزارده و از او اظهار رضا و
خوشنودي مي كنيم. ابراهيم گفت: وقتي شوهر تو بازگشت سلام مرا به او برسان و بگو كه
آستانه در خانه خود را تغيير ندهد; بلكه در جاي خود نگاه دارد، آنگاه ابراهيم از
سراي اسماعيل بازگشت.
اسماعيل شبانه به خانه آمد و همسرش براي او آمدن آن مرد
سالخورده را گزارش كرد و وصف و حالش را براي اسماعيل توضيح داد و گفت: توصيه اي
داشت كه من بايد آن را به تو بگويم كه آستانه در را در جاي خود حفظ كرده و
جابه جايش نسازي. اسماعيل به همسرش گفت: او پدرم ابراهيم بود كه توصيه كرد از تو
نگاهداري به عمل آورم و از تو جدا نشوم. اسماعيل در طول حيات خويش با همين همسر،
عمر خود را به سر آورد و همين همسر مادر فرزنداني است كه از ديرباز گروه زيادي
افتخار مي كنند از تبار و نژاد اسماعيل بوده و هستند.